داستان گردو بازی پیامبر را تا الان خیلی زیاد شنیده بودم. این بار که می خواستم برای جشن ولادت پیامبر ص تعریف کنم،
رفتم تا بار دیگر روایت اصلی این ماجرا را بخوانم. به چند نکته جالب برخوردم که به نظرم در سیره ی پیامبر برای کودک، متاسفانه خیلی به آن توجه نمی کنیم.
نکات تربیتی داستان گردو بازی پیامبر:
یکی از آن ها این است که در روایت داریم صدای اذان پخش می شد که پیامبر بیرون آمد تا برای نماز به مسجد برود. در کوچه بچه ها جلوی او را گرفتند که از پیامبر سواری بگیرند. پیامبر نگفت که الان وقت ندارم یا وعده ی بعد را نداد چون می دانست بچه ها از زمان درکی ندارند.
دومین نکته این بود که پیامبر آنقدر کودکانه با بچه ها بازی کرد و البته با نشاط، که بچه ها دوست نداشتند که بازی آنها با پیامبر تمام شود. یعنی پیامبر حتی به خاطر نماز هم سعی نکرد که با بچه ها بد بازی کند تا کمتر به آنها خوش بگذرد و دست از سر پیامبر بردارند.
سومین مورد جایی بود که صحابه دنبال پیامبر آمدند تا ایشان را برای نماز ببرند. باز هم پیامبر نگفت: بچه ها نمازه باید الان برم. بلکه فرمودند : این کسی که سوارش شده بودید را به چند گردو می فروشید؟